ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

29بهمن

                                                ٢٩ بهمن          جشن سپندارمذگان               مباااااااااااااااااارک                             ...
29 بهمن 1391

قشنگی این روز مبارک

    این روز قشنگ به همه نی نی ها  و مامانای مهربون مبارک ....                                                                          زندگی ,جیره مختصریصت  مثل یک فنجان چای ,  و کنارش عشق است,  مثل یک حبه قند, ز...
25 بهمن 1391

مهربونی مبارک

                                                                       سلام به پسر گلم و همسر نازنینم مامان فرانک این روز قشنگ به شما دو تا پرنده مهربون خونمون تبریک میگه.... آرزو میکنم لبخند مهربونی به زیباترین شکل زندگیمون گرمتر  کنه رنگین کمون عشق همیشه تو خونه کوچیکمو...
25 بهمن 1391

هزاران حرف

بیست و نه ماهگی مبارک دوست دارم    دلم میخواست جمله ای ,حرفی از احساسم از عشقم به تو برات بنویسم اما این عکس گویای هزاران جمله و احساسه.............. ...
24 بهمن 1391

ارشیا و بابایی

دیروز جمعه (20 بهمن ماه)برگزاری مسابقات منتخبی استان البرز با کشور قزاقستان بود که شاگردای بابا احمد هم تو این مسابقات شرکت کرده بودن و شما برای اولین بار با بابایی رفته بودی سالن مسابقات تا مسابقه هارو ببینی و به قول خودت شاگردای بابا رو تشویق کنی....(البته اینم بگم که همه شاگردای بابا که تو مسابقات شرکت کرده بودن مدال طلا گرفتن به همشون میگیم خسته نباشین،و به بابایی هم افتخار میکنیم که استاد خوبی برای شاگرداش بوده ..... بابا احمد خسته نباشید) چند ساعتی رو مامان تو خونه تنها بود تا شما برگردین برای اولین بار بود که شما دو تا پیشم نبودین و برای اولین بار پدر و پسر کنار هم بودن چون هر جایی که میریم همیشه سه تایی کنار هم هستیم و بیشتروقتا...
21 بهمن 1391

آبنباتم چی میگه؟؟؟

  سلام سلطان قلبم چند روز پیش یه شیرین کاری کردی که دلم نیومد ننویسم آخه تو آبنبات مامانی با این شیرین کاریات..... بابا روی گوشی موبایلش عکس مامانی,شما,عمه,و چند تا از دوستاش گذاشته موقع زنگ خوردن یا پیام دادن با عکس شخص فرستنده روی صفحه موبایلش ظاهر میشن..... چند روز پیش گوشی بابا زنگ خورد بابایی داشتند مسواک میزدن و دستش بند بود و نتونست گوشیش جواب بده شما به مامان گفتی مامان بابایی گوشیش زنگ میخوره.... گفتم باشه بابا خودش میاد جواب میده ..... گفتی من میتونم ببینم .... من ببینم کیه..... گفتم نه مامان به گوشی بابا دست نزنیا.... با سرعت دویدی به سمت گوشی بابا و با هیجان و لحن تندو صدای بلن...
21 بهمن 1391

دعوت به مسابقه وبلاگی

نمیدونم این مسابقه داستانش چیه ولی من از طرف یکی از دوستای خوبم به این مسابقه دعوت شدم فقط میدونم این یه مسابقه وبلاگی که باید توضیح بدیم چرا وبلاگمونو دوست داریم..... تنها شرط مسابقه هم دعوت کردن 3 تا از دوستامونه... اول از همه دوستای خوبم دعوت میکنم..... بابای ارشیا و ارشیا کوچولو خاله فرزانه و آرین کوچولو ثنا کوچولو و مامانش من از کودکی عاشق نوشتن بودم. وقتی یکی از دوستای خوبم وبلاگ بهم معرفی کرد با کمال میل علاقمند شدم از این طریق خاطراتمون ثبت کنم  اونم ثبت خاطره یه فرشته آسمونی که بعد از مدتی زمینی شد و همه زندگیمونو تحت الشعاع خودش قرار داد.... من وبلاگمو دوست دارم چون دوستای جد...
21 بهمن 1391

این روزهای گل پسری

روزها و ساعتها از کنار هم میگذرند و وقتی به زمان مینگری میبینی ماه تمام شد و ماه جدیدو فصل جدید از پی هم می آیند و می روند.... گاهی شیرین و به یاد ماندنی و گاهی تلخ و نگران کننده .... در هر حالتی زیباییها و قشنگیهای خود را دارد و همه گویای آن است که خدایا برای همه داده ها و نداده هایت شکر و سپاس بیکران.... از این روزهای گل پسرم بگویم که مثل همیشه خندان و مهربان دو ویژگی بارز این عشق زندگیمان که وجودمان را سرشار از انرژی مضاعف میکند.... این روزها شیرین سخن گفتنت دل همه را میبرد...در اوج یادگیری زبان هستی چه زبان مادری چه زبان دیگر.... هم به سرعت از جملات و کلمات جدید استفاده میکنی و هم وقتی خنده ها و ناز کشیدنهای مارا میبینی بیش...
18 بهمن 1391